جایگاه علوم انسانی در پیریزی تمدن نوین اسلامی[1]
احمد واعظی [2]
تمدن معاصر غربی پدیدهای است که جوامع اسلامی در مقطع تاریخی کنونی با آن مواجهاند. این مواجهه بیش از دو قرن است که آغازشده و به عنوان یک مسئله ظاهر شده است. مسئله شدن نحوه تعامل ما با مدرنیته و تمدن معاصر غربی، فقط یک مسئله نخبگانی نیست که در سطح و لایه نخبگانی طرح شده باشد، بلکه جلوههای این تقابل و تعامل، در قشرهای مختلف و لایههای مختلف حیات جمعی ما بروز و ظهور پیدا کرده است. اگر روشنفکریِ شیفته غرب در دوران قاجار و پهلوی، نوعی واکنش به این رویارویی بوده است، جریانهای افراطی مذهبی و بنیادگرایی مذهبی دهه شصت و هفتاد و حتی جریانهای افراطی و تکفیری معاصری که طی سالهای اخیر جهان اسلام با آن روبهرو بوده، همگی نوعی واکنش و پاسخ به همان مسئله ما و غرب، یا به تعبیری مسئله سنت و مدرنیسم است.
در میان انحای واکنشها و پاسخها به این چالش، شاید قابل دفاعترین و معقولترین رویکرد، آن باشد که در مرز انتخاب بین سنت و مدرنیسم متوقف نمیشود و به دنبال این نیست که به صورت قاطع بین سنت و مدرنیسم یکی را انتخاب کند. رویکردی که در جستوجوی تسلیم به غرب و فرآوردههای مدرنیته نیست؛ همانطور که به دنبال دفاع کورکورانه از سنت نیست؛ حتی به دنبال رویکرد تأخیری در اثربخشی مدرنیته هم نیست.
به نظر من، معقولترین و قابل دفاعترین واکنش، آن است که بیپروا و آرمانخواهانه به دنبال پیافکندنِ تمدن نوین اسلامی است. همه تمدنهای دیگر برای پیریزی پایههای خود، بر سر سفره تمدن قبلی نشستهاند و آن را هضم کردهاند و با ایدههای تازه، طرحی نو درافکندند. این پیافکندن طرحی نو و تحقق بخشیدن به تمدن نوین اسلامی، افتخار به گذشته اسلامی یا بازتولید تمدن پیشین اسلامی نیست. وقتی ما میگوییم به دنبال پیافکندن تمدن نوین اسلامی هستیم، به آن معنا نیست که میخواهیم نسخهای مشابه با تمدن اسلامی قبلی یعنی تمدن اسلامی قرون چهارم تا هفتم بسازیم؛ بلکه به دنبال برپایی تمدنی هستیم که حقیقتاً نو و دارای طرح و ایدهای تازه است.
به عنوان یک واقعیت باید قبول کرد که کلیت آن اتفاقی که در غرب افتاد و مدنیت معاصر غربی را رقم زد، تجدید پذیر و تکرارپذیر نیست. آن اتفاق، علل درونی و بیرونی خودش را داشت و از یک سیر تدریجی مخصوص به خود برخوردار بود. اما آنچه ما در جوامع غیر غربی مشاهده میکنیم، تقلید است؛ یعنی اقتباسِ وجهی از وجوه آن اتفاق یا نوعی همانندسازی و مشابهسازی با وجهی از وجوه تمدن معاصر غربی. بنابراین در انحای مواجههای که ما میتوانیم با مدنیت معاصر غربی داشته باشیم، واکنشی که به دنبال پیریزی تمدن نوین اسلامی است، راه نجات ماست. این پاسخ و واکنش معقولترین و متناسبترین اقدامی است که میتوان در برابر تمدن غرب اتخاذ کرد.
علوم انسانی، سنگ بنای تمدن
از جمله مهمترین مسائلی که در اتخاذ این رویکرد باید بدان توجه کرد، این است که یکی از ارکان اصلی تمدن معاصر غربی ، علوم انسانی است. شاید بسیاری دچار این تصور غلط شده باشند که تمدن معاصر غربی یک تمدن تکنولوژیک محض است که مبنا و آبشخور آن، علوم تجربی و طبیعی است؛ اما واقعیت این است که همان گونه که علوم تجربی و طبیعی و برآیند تکنولوژیک آنها در پیریزی و ایجاد تمدن معاصر غربی مؤثر بوده است، به همان درجه و شاید بیشتر، علوم انسانی ایفای نقش کرده است. در واقع تمدن معاصر غربی دو رکن رکین و اساسی دارد: یکی رشد و شکوفایی علوم تجربی و طبیعی، و دیگری رشد علوم انسانی و تولید انسانِ جدیدِ متناسب با این تمدن و آرمانهای آن.
مدرنیسم، عطش نو کردن همهچیز
برای بررسی فنیتر تمدن مدرن غرب، باید سه کلانمفهوم مهم را متذکر شد. ما با سه مفهوم مواجه هستیم: یکی مفهوم مدرنیسم یا نوگرایی؛ دوم، مفهوم مدرنیته یا نواندیشی و سوم، مفهوم مدرنیزاسیون یا نوسازی. این سه مفهوم میتواند به ما کمک کند تا تحلیل جامعی از تمدن معاصر غربی داشته باشیم. مدرنیسم، عطشی سیریناپذیر به نو کردن امور بود که از قرن پانزدهم بر غرب مستولی شد و در ساحتهای مختلف ظهور و بروز پیدا کرد. به عنوان مثال عطشِ نو کردن امور در حوزه دین، منتهی شد به اصلاحات دینی و نوعی تقابل با سنت را به ارمغان آورد. پیامد این عطش سیریناپذیر به نو کردن امور، مدرنیته بود. درواقع مدرنیته یعنی نواندیشی و ظهور اندیشههای تازه. به نو کردن امور در حوزههای مختلف که فراوردههای جدیدی را به همراه آورد نیز «مدرنیته» میگوییم.
در حوزه علم و دانش، دانشهای نو، آوردههای جدید علمی در شاخههای مختلف علوم طبیعی بودند. این عطش نو کردن، در حوزه اقتصاد، سیاست، حقوق، اخلاق و ساحتهای مختلف حیات جمعی هم بروز داشت؛ یعنی آنچه از آن به نواندیشی یا مدرنیته تعبیر میکنیم، فقط در ساحت علوم تجربی اتفاق نیفتاد، بلکه در عرصههای مختلفی ظهور پیدا کرد که بسیاری از این عرصهها مقولات انسانی بود. حیات اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انسان همه و همه مقولاتی است که مربوط به حیات آدمی است.
مفهوم سوم، یعنی مدرنیزاسیون یا نوسازی به معنای آن است که مدرنیته باید به صورت عینی تبلور پیدا میکرد که این عینیت یافتگی در قالب تکنولوژی ظاهر شد. تکنولوژی، صورتبندی عینی و کاربست آن نظریههای علمی و به خدمت درآوردن آن تئوریها و نظریهها در قالب حیات انسانی و تسخیر طبیعت است.
جلوه نواندیشی در عرصه علوم انسانی
نواندیشی در حوزه علوم انسانی منجر به نهادسازیهای اجتماعی در حوزه سیاست، اقتصاد، آموزش و فرهنگ شد و صورتبندی عینی آن، مناسبات اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اخلاقی جدیدی را پیریزی کرد. این مرحله، مرحلهای بود که مدرنیته را وارد فرایند مدرنیزاسیون کرد. این مجموعه، مدنیت معاصر غربی را میسازد. بنابراین، اینکه بگوییم تمدن معاصر غربی یک تمدن صرفاً تکنولوژیک است و از علوم طبیعی نشأت میگیرد، یک تصور خامی است. در حقیقت امر این تمدنِ برخاسته از مدرنیته، جلوه عینی اندیشههای نو در ساحتهای مختلف علم، از علوم طبیعی گرفته تا علوم انسانی است.
پیریزی علوم انسانی اسلامی، مهمترین گام در تمدن سازی اسلامی
بنا بر آنچه گفته شد، یکی از ارکان اصلی و اساسی مدنیت معاصر غربی، حوزه علوم انسانی است؛ یعنی تغییر نگاه به انسان و جامعه و غایات حیات جمعی و ارزشهای انسانی، جامعه و تمدنی جدید را بنا نهاد. بر اساس این تحلیل، باید بپذیریم که پیریزی تمدن نوین اسلامی، نیازمند ایدههای نو در عرصههای مختلف حیات انسانیِ برخاسته از اصول، ارزشها و مبانی اسلامی است. اگر ما با مدنیت معاصر غربی در کلیت آن مشکلداریم و میخواهیم طرحی نو درافکنیم، باید الزامات این پیریزی طرح نو را برآورده کنیم. یکی از آن الزامات، پیریزی علوم انسانی اسلامی است.
آنچه در تعابیر مقام معظم رهبری با عنوان الگوی اسلامی- ایرانی پیشرفت مطرح شده است، این معنا را در پی دارد که ما برای تمدن سازی نیازمند نقشه راه هستیم. چگونه میشود بدون علوم انسانی اسلامی و نقشه راه، تمدن سازی کرد؟ عرصه زندگی، یعنی اقتصاد و سیاست، مناسبات فرهنگی و آموزشی، قضایی و کیفری، مناسبات تقنینی، خانواده و مانند آن، چگونه میتواند بدون اینکه به یک شکوفایی در علوم انسانی رسیده باشد وجه تمدنی پیدا کند. اگر ما در حوزه سیاست، فلسفه سیاسی متناسب با آموزههای دینی خودمان را تنقیح نکنیم، اگر حقوق اساسی و حقوق سیاسی خودمان را متناسب با ارزشهای اسلامی تعریف نکنیم، اگر عدالت سیاسی را آنگونه که برخاسته از اصول ارزشهای اسلامی است تئوریزه و صورتبندی نظری نکنیم چگونه میتوانیم در عرصه سیاست به وجه تمدنی اسلام برسیم. بنابراین، دستیابی به اندیشه اسلامی در حوزههای مختلف حیات انسانی که هر کدام یکی از اضلاع تمدن نوین اسلامی است، اساسیترین کار برای رسیدن به این هدف است.
چند گام اساسی در راه تولید علوم انسانی اسلامی:
کلام آخر اینکه در راه پرفرازونشیب پیشِ رو، ما احتیاج به چند گام اساسی داریم:
گام نخست، فراغت و رهایی از دام تقلید است؛ رها شدن از انفعال و وادادگی به علوم انسانی غربی. شاید بزرگترین مانع و سد راه ما برای وصول به علوم انسانی اسلامی، حالت انفعال، وادادگی و تقلیدوارگی در مقابل دادهها و تولیدات علوم انسانی غربی است. علوم انسانی غربی یک ولید و حصیلهای متناسب با بینشها و مبانی غرب است. اگر ما باورمند به نگاههای ایمانی و دینی خودمان هستیم، باید علوم انسانی متناسب با این مبانی را تولید کنیم.
گام دوم، خودباوری و ثبات قدم و درک روشن از ماهیت علوم انسانی اسلامی است؛ دستیابی به یک تلقی روشن و واقعی از واژه علوم انسانی اسلامی. بعضی شاید با سادهانگاری خیال میکنند که مثلاً با یک مراجعه مستقیم به منابع نقلی دین و به صرف روش استنباط فقهی، تمام مایحتاج ما در علوم انسانی اسلامی به طور حاضر و آماده تحصیل میشود؛ یعنی نگاهشان به علوم انسانی اسلامی نگاهی فقه گونه است. گویی یگانه منبع تولید علوم انسانی اسلامی منابع نقلی دینی، یعنی کتاب و سنت است و اگر ما با روش استنباط فقهی به کتاب و سنت مراجعه کنیم، تمام درونمایه علوم انسانی اسلامی حاصل میشود. انحصار علوم انسانی اسلامی به روش استنباط فقهی نادرست است. علوم انسانی معادل فقه اسلامی نیست. علوم انسانی به معنای حقوق اسلامی نیست؛ حقوق اقتصادی، حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی، عبارت دیگری از علوم سیاسی و علوم اجتماعی اسلامی نیست. درست است که ابعاد مختلف عرصه زندگی وجه فقهی دارد، اما در وجه فقهی و مسائل حقوقی خلاصه نمیشود.
گام سوم، مطالعه و بررسی دقیق و نقادانه علوم انسانی غربی است. ژرفاندیشی و درک عمیق علوم انسانی غربی، از جمله اساسیترین گامها است. علوم انسانی غربی با شعار از میدان به در نمیرود، بلکه با تفکر انتقادی از میدان خارج میشود. بنابراین، باید از شعارزدگی و برخوردهای سادهانگارانه پرهیز کرد.
این مواردی که بیان شد، گامهایی مقدماتی است که ما را به هدفمان نزدیک میکند.
[1] ما و علوم انسانی ج 2 ، ص 36
[2][2] رئیس دفتر تبلیغاتاسلامی حوزه علمیه قم
goftman.ir
علم و فلسفه جایگاه علوم انسانی در پیریزی تمدن نوین اسلامی – بخش اول