مطالعات انتقادی انسان مدرن
🔶غرب صرفا به معناى یک منطقه جغرافیایى با شرایط و ویژگى هاى خاص نیست؛ و همچنین مراد از آن لزوما انسان هاى اروپایى و نوع آداب و رفتار مختص به آنها نمى باشد؛ چراکه ممکن است فردى ژاپنى، هندى و یا حتى مسلمان ایرانى، غربی باشد؛ بلکه حقیقت غرب عبارت است از نوع خاصى از تفکر و نگاه به عالم؛ بشر از فجر تاریخ، دارای تفکر و زاویه دید به عالم و آدم بوده ولی نحوه تفکر و جهان نگری مدرن در قرون اخیر آغاز گشته و تاریخ مدرنیته و غرب را رقم زده است.
🔶این نوع نگرش و نگاه به نظام هستى که البته مهم ترین ویژگى آن اصالت دادن به انسان، آن هم به ظاهر و قشر این موجود است، آثار، لوازم و ظهورات خاصّ خود را به دنبال دارد. به تعبیر دیگر، این نگاه و هستى شناسى، همچون اصل و ریشه اى است که نظام هاى سیاسى، اجتماعى، آموزشى، تربیتى و اقتصادى غرب و همچنین فناورى و به طور کلى تمام ظواهر زندگى مدرن، همه در حکم محصول و میوه هاى آن بن و ریشه مى باشند؛ ازاین رو، نباید اصل و فرع را خلط نمود و با حصر توجه و تمرکز بر روى آثار و ظواهر، از علت و ریشه اصلى غفلت کرد، بلکه باید این اصل و فرع را یک جا و در طول هم ملاحظه کرد و مجموع آن دو (فکر غربى و مظاهر آن) را توأمان غرب نامید.
🔶ما باید غرب را بشناسیم تا بتوانیم با تکیه بر آگاهى دقیق و عمیقى که از ماهیت آن حاصل کرده ایم، جامعه خود را از بند فکر و فرهنگ و سبک زندگى های غلط غربى که تقریبا همه یا غالب عرصه هاى گوناگون زندگى و فرهنگ اسلامى ایرانى ما را دربر گرفته، رها سازیم. پس دعوت به مطالعه فلسفه جدید و تحقیق در آن، براى فضل اندوزى و ردّ و اثبات این فیلسوف و آن فلسفه نیست، بلکه براى نفوذ و رسوخ در ذات غرب است و چون با این رسوخ، نسبتى که همه عالم با غرب دارند معین مى شود، براى آزادى از غرب مددکار ما خواهد بود.
🔶نگرش و زندگى غربى، از عصر نوزایى (رنسانس) به بعد دستخوش تغییر و تحولاتى سریع و در عین حال، عمیق و بنیادى در ابعاد گوناگون قرار گرفت. کانون اصلى این تغییر و دگرگونى را در نوعِ نگاه به انسان و نیازهاى او و همچنین اصل قرار گرفتن میل و خواست او مى توان جست وجو کرد. غرب جدید از وقتى به وجود آمد که بشر خود را مدار همه چیز دانست؛ یعنى انسان، آن هم در نازل ترین معنا و مرتبه خود، محور نظام هستى قرار گرفت و همه چیز حتى دین و خدا را، بر اساس عقل خودبنیاد و هواى نفس خود تفسیر و معنا کرد؛ به طورى که با قاطعیت مى توان گفت: جوهر تفکر جدید غرب، اومانیسم است.
🔶کشور ما نیز، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن، على رغم تلاش هایى که در این زمینه صورت پذیرفته از آسیب ها و آفت هاى این هجمه فکرى و فرهنگى در امان نمانده است؛ به گونه اى که بسیارى از مردم به ویژه جوانان و حتى قشر دانشگاهى و گاهی حتی قشر حوزوى محافلِ علمى ما را نیز مجذوب و مفتون خود کرده و به عنوان یک رقیب، فرهنگ اسلامى را به رویارویى و مقابله اى جدى و همه جانبه فراخوانده است. بشر کنونى در هواى غرب نفس مى کشد و با چشم غربى مى بیند و با گوش غربى مى شنود .
🔶اکنون با توجه به شرایط موجود و حاکم، اگر کسى از میان اهل علم و تحقیق بخواهد خود و جامعه اش را از قید اسارت و چنبره فکر و فرهنگ غربى برهاند، نخست باید به سراغ جوهره اصلى و سنگ زیرین بناى تمدن غربى که همان فلسفه و هستى و معرفت شناسى آنهاست برود و البته نباید به این حد اکتفا کند، بلکه در ادامه باید آثار، ظهورات و ابعاد سطحى و فوقانى این فکر را نیز در جامعه، سیاست، فرهنگ، اقتصاد، هنر (به ویژه سینما و موسیقی)، ادبیات و حتى ورزش آنها دنبال نماید، تا به نتیجه مطلوب برسد.